سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  آخرش بارون میاد ...
[ و درباره فرموده خدا « إنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإحْسانِ » گفت : ] عدل انصاف است و احسان نیکویى کردن . [نهج البلاغه]
منوی اصلی

[خـانه]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

لوگوی وبلاگ
آخرش بارون میاد ...
بایگانی
موضوعات

لینک دوستان

لوگوی دوستان



جستجوی وبلاگ
 :جستجو

با سرعتی بی نظیر و باور نکردنی و اعجاب انگیز متن یادداشتهارا کاوایش کنید!

موسیقی وبلاگ
اشتراک در خبرنامه
 
ارسال پیغام خصوصی
یــــاهـو
کل بازدیدهای وبلاگ
8282
بازدیدهای امروز وبلاگ
0
آمار بازدیدکنندگان


پارسی بلاگ
www.parsiblog.com

مطالب زیر توسط   پسری از جنس ترس   نوشته شده است!

عنوان متن Unforgiven پنج شنبه 84 خرداد 12  ساعت 10:35 عصر

In the name of GOD

I think I lost my self !

Many years ago ! I lost my self …

May be when I was young !

May be in a windy day Or windy night !

Oh ! god ! what"s this pain !

What it want to do with my clean heart !

God ! I"m alone ! & there is no way to escape of this hell !

God ! canch you see me ?!

Can see my pains !

( Where is my self !? ) is the question I ever ask of my self !

I am not too young more !

I know , my age is not great ! but I am not young …

God ! I lost my self ! canch u see ?! canch you hear my sound ?!

Devil is every where ! he is in my mind !

I can"t control my self !

Yes the door is locked now !

God ! I want to see sun shining !

I"ll wait for your angels ! for your help !

Tears are come to show e ! the world is beautiful , but my eyes are off

Just give me a hope ! a chance ! a love !

Anything to keeping my life !

God can you hear me !? …

I"ll wait ! I believe the rain will falling


  نظرات شما  ( )

مطالب زیر توسط   پسری از جنس ترس   نوشته شده است!

عنوان متن همه چیز رو به پایان ... پنج شنبه 84 اردیبهشت 22  ساعت 2:52 صبح

به نام خدا

سلام دوستان

از تمامی شما عزیزانی که به من سر میزنین ممنونم !

در جواب دوستی که گفتن که من عقده بازدید کننده دارم عرض کنم که :

قدیما یه چیزی بود که می گفتن فقط مردا دارن ! و به سبب داشتن اون موقع ارسال نظر حداقل اسمشون رو ذکر می کردن !

عزیز من باور کن که نه شما رو می خوریم ، نه اگه وبلاگی داری بهت توهین می کنیم !

در مورد تعداد بالای بازدید کنندهای اینجا هم باید عرض کنم که من خیلی وقت پیش متوجه این باگ در برنامه نویسی این سایت شدم ! متاسفانه کنتور پارسی بلاگ برای هر بازدید یک شماره به کنتور اضافه می کنه و هر ip رو مجاز به یکبار نمی دونه !

منم یه برنامه نوشتم و کنتور اینجا رو بالا بردم و بهشون ایمیل زدم تا این مشکل رو رفع کنن که ظاهرا گوششون بدهکار این حرف ها نبود !

بله دوست عزیز ! من عقده زیاد دارم ! ولی لااقل در مورد دو چیز عقده ندارم ! یکی تعداد بازدید کننده ، یکی ضایع کردن دیگران برای رفع کمبودهام !

در هر صورت شما روی سر ما جا داری ! و هر چی بگی روی چشم ما !

از مسعود عزیز و تنها برای همیشه هم واقعا متشکرم !

گرچه این وبلاگ فقط برای دفترچه احساسات منفی من هست ولی اینجا رو هم مثل بقیه وبلاگهام دوست دارم !

------------------------------

و پسرک لبخندی زد ! نوشته به پایان رسیده بود !

روز به پایان رسیده بود !

شب رو به پایان بود !

استکان قطره پایانی خود را نمایان کرده بود !

عمر مهتابی رو به پایان بود !

آهنگی که گوش می داد رو به پایان بود !

حتی کارت اینترنتش هم رو به پایان بود !

و آرام با خود می اندیشید !

آری ، زندگی رو به پایان بود ...


  نظرات شما  ( )

مطالب زیر توسط   پسری از جنس ترس   نوشته شده است!

عنوان متن وقتی ... جمعه 84 اردیبهشت 2  ساعت 6:5 صبح

به نام خدا

آروم ، آروم و آروم تر ...

خسته شدم ! خسته شدم ! از این همه خستگی ، خسته شدم ...

وقتی زنده ای و چیزی از مرده کم نداری

وقتی هر روزت بدتر از دیروز میشه

وقتی می بینی گذشته خورد شده و امیدی برای آینده نیست ... حتی الآن هم نیست ...

وقتی نمی تونی دوست داشتنت رو ابراز کنی و از کسی که ازش خوشت اومده بخوای که فقط یکبار بهت بگه سلام ... و همین ...

وقتی نمی تونی غذا بخوری در حالی که 2 تا دست سالم داری ...

وقتی دوستات میمیرن و تو فقط به فکر اعلامیه ای هستی که عکس تو ، توشه ...

وقتی نمی تونی واسه یکشب مستقل باشی ...

وقتی دوستات فکر می کنن تو غیر طبیعی هستی ... دخترها به تو مثل یه روانی نگاه می کنن ...

وقتی بغضت پشت این نوشته میگیره و نمی تونی بترکونیش ...

تو رو خدا بترکونش ... تو رو خدا ... خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ... مگه من به تو بد کردم ....

وقتی گذشته ای مستقل داشتی ....

وقتی نمی تونی دیگه حتی یه سیگار بکشی ... چون میترسی بمیری ...

آره ، تو میترسی ... آره ، لعنت به تو ...

وقتی طاقت دیدن زجر مردم رو نداری ولی خودت در زجر بسر میبری ...

وقتی کلی آدم به تو تکیه کردن و تو هیچ کسی رو نداری که بهش تکیه کنی ....

خدا ... آی خدا ... مگه من به کدوم بندت ظلم کردم ؟! ...

مگه ندیدی وقتی بچه ها اون پسر فقیر رو میزدن من داشت گریم می گرفت ؟ ...

مگه جلوشونو نگرفتم ... مگه واسه بنده هات دعا نکردم ...

مگه من آدم نیستم ... اشک هام رو نمی بینی ...

وقتی دست میبری رو گیتار ... و میخوای بغضت رو تو سازت رها کنی ، روی سیمهای گیتارت ...

و وقتی یادت میاد که ماه هاست که سیم گیتارت پاره شده و تو اونو عوض نکردی ...

وقتی خدا ستاره ها هم گریه می کنن ... .وقتی تو هم گریه می کنی ...

وقتی ... وقتی میخوای یکی باشه که باهاش حرف بزنی ...

وقتی میترسی ... وقتی میمیری ... وقتی لعنت به تو

لعنت به تو ...

لعنت به تو ...

لعنت به این تنهایی و گریه هات ...

لعنت به لبخندی که هر روز میزنی تا دل دوست هات رو شاد کنی و اونها فکر می کنن تو شاد زائیده شدی ...

وقتی لعنت ... وقتی مرگ ... وقتی درد ... آی ... وقتی لعنت به تو ..

وقتی لعنت به قیافه مسخرت ...

تو محکوم به مرگ با زجر هستی ...

شاید به خاطر لگد کردن یک پروانه ...

خستم ... به خدا خستم ...

وقتی ...

و هنوز خداوند شبان من است ...

و هنوز دوستهات گریه می کنن ...

و هنوز ستاره ها گریه می کنن ... و هنوز تو هم گریه می کنی ...

و هنوز تنهایی رو داری ...

و هنوز تنهایی رو داری ...

و هنوز آخر گریه هات آروم و بی دلیل زیر لب میگی !

 آخرش بارون میاد ...

آره ، آخرش بارون میاد ...


  نظرات شما  ( )

مطالب زیر توسط   پسری از جنس ترس   نوشته شده است!

عنوان متن سال نو ... پنج شنبه 84 فروردین 4  ساعت 2:58 صبح

به نام خدا

سلام

اول از همه سال نو رو به شما پولدارهای عزیز و شما طبقه متوسط های جامعه تبریک میگم  و خدمت قشر ضعیف جامعه که هیچ وقت این مطلب رو نمی خونن عرض کنم که عیدی های 100 تومنی ، 50 تومنی تون رو جمع کنین تا شاید آخر عید بتونین یه ساندویچ بخورین !

روزهای عید هم دارن میگذرن و من همینطور تو خونه نشستم !

البته چند جا عید دیدنی رفتم و عیدی گرفتم ! ولی اصل حالم پشت این کامپیوتر می گذره !

باور کنین اصلا حسش نیست وگرنه چندتا مطلب داشتم که حتما براتون تو پست بعدی می نویسم !‏

راستی اگه به لینکدونی من هم سر بزنین ضرر نمی کنین ها !

این پست روزهای بعدی کاملتر میشه !

یا علی


  نظرات شما  ( )

مطالب زیر توسط   پسری از جنس ترس   نوشته شده است!

عنوان متن من افراطیم ... یکشنبه 83 اسفند 30  ساعت 1:26 عصر

به نام خدا

سلام

این اولین پستیه که تو این وبلاگ میزارم !

خوب اول بزارین بگم چرا افراطیم ! خدمتتون عرض کنم که من با همه نوع آدم گشتم . متاسفانه با هر گروهی که گشتم نتوستم با خصوصیات بد اون گروه کنار بیام ! و علنا از افراد اون گروه انتقاد کردم و به همین دلیل هم از طرف افراد اون گروه بر چسب افراطی به من زده شد . من نمی گم که همه ی حرف های من کاملا درست بود ولی این رو می دونم که لااقل بعضی از اونها قابل تامل بودن . خلاصه ما فهمیدیم بکه به ساز هر گروهی نرقصی بهت انگ افراطی بودن می زنن . پس همینجا به همه دوستان اعلام می کنم !

من ، پسری از جنس ترس ! تنها با خدای خود ، گام در راهی می گذارم که فکر می کنم درست است ! پس من یک افراطیم !!!

اما یه چیزی هم در مورد فیلم دیشب می خوام بگم : ( مهمان مامان )

انصافا فیلم زیبایی بود ، و حرف های ناگفته زیادی داشت ! من که از همه ی فیلم و مخصوصا همبستگی یک عده آدم دست تنگ که دلشون می خواد به هم کمک کنن ولی ندارن که اینکار رو بکنن خیلی خوشم اومد !‏

این فیلم حرف های زیادی داشت که هیچکس جز افراطیون ( اینجانب ) بهشون توجه نمی کنه !

یا علی


  نظرات شما  ( )

 

Powered by : پارسی بلاگ
Template Designed By : MehDJ