سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  وقتی ... - آخرش بارون میاد ...
اگر می خواهید دوستان و برگزیدگان خدا باشید، به آن که به شما بدی می کند، نیکی کنید و از آن که به شما ستم می کند، درگذرید و بر آن که از شما روی می گرداند، سلام کنید . [عیسی علیه السلام]
منوی اصلی

[خـانه]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

لوگوی وبلاگ
وقتی ... - آخرش بارون میاد ...
بایگانی
موضوعات

لینک دوستان

لوگوی دوستان



جستجوی وبلاگ
 :جستجو

با سرعتی بی نظیر و باور نکردنی و اعجاب انگیز متن یادداشتهارا کاوایش کنید!

موسیقی وبلاگ
اشتراک در خبرنامه
 
ارسال پیغام خصوصی
یــــاهـو
کل بازدیدهای وبلاگ
8359
بازدیدهای امروز وبلاگ
1
آمار بازدیدکنندگان


پارسی بلاگ
www.parsiblog.com

مطالب زیر توسط   پسری از جنس ترس   نوشته شده است!

عنوان متن وقتی ... جمعه 84 اردیبهشت 2  ساعت 6:5 صبح

به نام خدا

آروم ، آروم و آروم تر ...

خسته شدم ! خسته شدم ! از این همه خستگی ، خسته شدم ...

وقتی زنده ای و چیزی از مرده کم نداری

وقتی هر روزت بدتر از دیروز میشه

وقتی می بینی گذشته خورد شده و امیدی برای آینده نیست ... حتی الآن هم نیست ...

وقتی نمی تونی دوست داشتنت رو ابراز کنی و از کسی که ازش خوشت اومده بخوای که فقط یکبار بهت بگه سلام ... و همین ...

وقتی نمی تونی غذا بخوری در حالی که 2 تا دست سالم داری ...

وقتی دوستات میمیرن و تو فقط به فکر اعلامیه ای هستی که عکس تو ، توشه ...

وقتی نمی تونی واسه یکشب مستقل باشی ...

وقتی دوستات فکر می کنن تو غیر طبیعی هستی ... دخترها به تو مثل یه روانی نگاه می کنن ...

وقتی بغضت پشت این نوشته میگیره و نمی تونی بترکونیش ...

تو رو خدا بترکونش ... تو رو خدا ... خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ... مگه من به تو بد کردم ....

وقتی گذشته ای مستقل داشتی ....

وقتی نمی تونی دیگه حتی یه سیگار بکشی ... چون میترسی بمیری ...

آره ، تو میترسی ... آره ، لعنت به تو ...

وقتی طاقت دیدن زجر مردم رو نداری ولی خودت در زجر بسر میبری ...

وقتی کلی آدم به تو تکیه کردن و تو هیچ کسی رو نداری که بهش تکیه کنی ....

خدا ... آی خدا ... مگه من به کدوم بندت ظلم کردم ؟! ...

مگه ندیدی وقتی بچه ها اون پسر فقیر رو میزدن من داشت گریم می گرفت ؟ ...

مگه جلوشونو نگرفتم ... مگه واسه بنده هات دعا نکردم ...

مگه من آدم نیستم ... اشک هام رو نمی بینی ...

وقتی دست میبری رو گیتار ... و میخوای بغضت رو تو سازت رها کنی ، روی سیمهای گیتارت ...

و وقتی یادت میاد که ماه هاست که سیم گیتارت پاره شده و تو اونو عوض نکردی ...

وقتی خدا ستاره ها هم گریه می کنن ... .وقتی تو هم گریه می کنی ...

وقتی ... وقتی میخوای یکی باشه که باهاش حرف بزنی ...

وقتی میترسی ... وقتی میمیری ... وقتی لعنت به تو

لعنت به تو ...

لعنت به تو ...

لعنت به این تنهایی و گریه هات ...

لعنت به لبخندی که هر روز میزنی تا دل دوست هات رو شاد کنی و اونها فکر می کنن تو شاد زائیده شدی ...

وقتی لعنت ... وقتی مرگ ... وقتی درد ... آی ... وقتی لعنت به تو ..

وقتی لعنت به قیافه مسخرت ...

تو محکوم به مرگ با زجر هستی ...

شاید به خاطر لگد کردن یک پروانه ...

خستم ... به خدا خستم ...

وقتی ...

و هنوز خداوند شبان من است ...

و هنوز دوستهات گریه می کنن ...

و هنوز ستاره ها گریه می کنن ... و هنوز تو هم گریه می کنی ...

و هنوز تنهایی رو داری ...

و هنوز تنهایی رو داری ...

و هنوز آخر گریه هات آروم و بی دلیل زیر لب میگی !

 آخرش بارون میاد ...

آره ، آخرش بارون میاد ...


  نظرات شما  ( )

 

Powered by : پارسی بلاگ
Template Designed By : MehDJ